۱۳۹۴ فروردین ۲۳, یکشنبه

ژاک برل - آمستردام



در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که در پهنای آن ترانه می کنند
رویاهایی را که کابوس ذهنشان است
در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که می خوابند
همچون بیرقهایی که در سواحل غمگینش در اهتزازند
در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که می میرند
در اولین درخشش صبحگاهی
با شکمهایی برآمده از آبجو و درونی پر از فاجعه غم
در بندر آمستردام
ملوانانی هم هستند که به دنیا می آیند
در حرارت طاقت فرسای اقیانوسهای رخوت زده
در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که می بلعند
بر سفره هایی که از سپیدی برق میزند
ماهی های آبدار را
و دندانهایشان را نشانتان می دهند
دندانهایی که با آن سکه ها را می سایند
قرص ماه را هلال می کنند
وطناب دکل را می کشند
و بوی تند ماهی همه جا به مشام می رسد
حتی میان سیب زمینی های سرخ کرده ای
که با دستان بزرگشان اشاره می کنند
تا برایشان بیشتر بیاورند
سپس قهقه زنان بر می خیزند
طوفان به پا می کنند
چاک شلوارشان را بالا می کشند
و آروغ زنان بیرون می روند

در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که می رقصند
شکمشان را به شکم زنان می مالند
و می چرخند و می رقصند
همچون فوران خورشید
با صدای خش دار یک آکاردئون
گردنشان را به سمت همدیگر خم می کنند
تا صدای خنده هم را بهتر بشنوند
تا زمانی که ناگهان
صدای آکاردئون قطع شود
آنگاه با قیافه ای جدی
و با نگاهی مغرور
با زنی خارجی به خانه می روند
تا سپیده بدمد
در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که می نوشند
و می نوشند و باز می نوشند
و باز دوباره می نوشند
می نوشند برای سلامتی فاحشگان آمستردام
فاحشگان هامبورگ و هر کجای دیگر
سرآخر به زنان می نوشانند
زنانی که در ازای یک سکه طلا
بدنهای زیبایشان را به آنها می فروشند
عفت شان را به آنها می فروشند.
و وقتی آنها به قدر کافی مست شدند
رویشان را به آسمان می چرخانند
و کثافت بینی شان را در ستارگان پاک می کنند
و همچون من که گریه می کنم
بر بی وفایی زنان
می شاشند
در بندر آمستردام
در بندر آمستردام