۱۳۹۴ مهر ۱۵, چهارشنبه

ضجه های یک مادر




مادر، قرار از کف داده بود. یک نفس فریاد می کشید و از نبود پسرش و از نبود آزادی می گداخت. دوشنبه ای که گذشت، میعادگاه دنا شلوغ تر از همیشه بود. جوری که صف جمعیتِ معترض از محدوده ی ساختمان دنا بیرون زد و وارد پیاده روی مجاور شد و در آن پیش رفت. رییس کلانتری محل جناب سرگرد افشاری آمد و مرا به کناری خواند و گفت: من تا به امروز اینجا نیامده بودم. اما با این وضعیتی که شما درست کرده اید تحمل تان نمی کنند. و پرسید: این کار را تا کجا و این صف را تا بکجا می خواهید ادامه بدهید؟ گفتم: تا زمانی که دزدان و فریبکاران بر سرِ ما آوارند. و بشوخی گفتم: این صف را تا بیت رهبری ادامه می دهیم. گفت: با قوه ی قهریه می آیند و جمع تان می کنند. گفتم: فردایش باز می آییم همینجا. کم کم چهره های تازه ای از مردم آسیب دیده و به تنگ آمده می آمدند و به جمع ما می پیوستند. آن روز، روزِ جهانی معلم بود و شعارهای ما نیز اغلب به آزادی معلمان زندانی اشاره داشت و به جانبداری از حقوق صنفی معلمان. مادری که فرزندش ( امین انواری) را دیروزش دستگیر و به زندان اوین برده بودند، در صف معترضان قرار گرفت و دقایقی نگذشته بود که قرار از کف داد و بنای فریاد نهاد. امین انواری دانشجوی دانشگاه امیر کبیر است و وی را در یک یورش هولناک دستگیر و بخاطر فعالیت های حقوق بشری اش به زندان برده اند. این فیلم کوتاه را تا هر کجا که مقدورتان است در هر کجا منتشر کنید. من خود از فریاد های جگرخراش این مادر فیلم می گرفتم و می گریستم. سنگ باشی اگر با دیدن این فیلم تنت نلرزد. که: مادران یکبار به دنیا می آیند و هزار بار می میرند!

پانزدهم مهرماه نود و چهار - تهران
نوری زاد